5 نمونه انشا جانشین سازی جدید و زیبا
به گزارش وبلاگ گل یخ، در انشا جانشین سازی باید خودتان را جای یک شیئ و یا فرد بگذارید و از زبان او صحبت کنید. انشا به روش جانشین سازی از زبان خورشید، قطره باران، پروانه در تاریکی شب و ... ارائه شده است.
از پروفایل ما وبلاگ بخار دیدن نمایید.
وبلاگ گل یخ | سرویس سرگرمی - انشا به روش جانشین سازی یکی از روش های نوشتن انشا است که باید در نوشتن آن از تخیلات خودتان کمک بگیرید. یعنی اگر نوشته ها را به عینی (آنچه با حواس درک می گردد) و ذهنی (استفاده از خیال و ذهن) تقسیم کنیم، انشا به روش جانشین سازی ذهنی محسوب می گردد. یادتان باشد که اطلاعاتتان را راجع به آن موضوع بالا ببرید. این طوری می توانید خصوصیاتش را درک کنید، از زبان آن حرف بزنید و انشایتان قابل باور گردد. در وبلاگ گل یخ برای شما 5 انشا به روش جانشین سازی نوشته ایم. این انشاها بند مقدمه، بند اصلی و بند نتیجه گیری را دارند. پیشنهاد می کنیم حتما برای مشاهده دیگر انشاها، ایستگاه انشای وبلاگ گل یخ را حتما مشاهده کنید.
در این مطلب بخوانید:
- انشا جانشین سازی
- انشا جانشین سازی پروانه در تاریکی شب
- انشای جانشین سازی قطره باران
- انشا جانشین سازی خورشید
- انشا به روش جانشین سازی
- انشا به روش جانشین سازی تلفن همراه
- انشا به روش جانشین سازی برگ درخت در پاییز
انشا جانشین سازی
پروانه در تاریکی شب
در این انشا تصور کنید؛ پروانه ای هستید که در تاریکی شب، شمعی روشن پیدا کرده اید
من پروانه ای کوچک هستم که خاطره ای هیجان انگیز از یک شب تاریک دارم و اگر دوست داشته باشید آن را برایتان تعریف می کنم.
آن شب همه جا تاریک بود. چشم هایم را باز کردم. روی لامپ خوابم برده بود. قبل از اینکه بخوابم همه جا روشن بود اما حالا هوا تاریک شده و همه جا ساکت و سیاه شده بود. از دور دست نوری ضعیف به چشمم خورد. دست و پایم را جمع و جور کردم، بال هایم را یکی دو بار، باز و بسته نمودم و برای یک پرواز تند و سریع به طرف منبع نور آماده شدم.
بعد از یک پرواز طولانی در نزدیکی نور نشستم. فهمیدم آن نور ضعیف از یک شمع است. شمعی که آرام و آهسته می سوخت و مردی میانه سال در کنار آن داشت کتاب می خواند. من عاشق نور بودم. همیشه به طرف لامپ ها و مهتابی ها می رفتم و روی آنها می نشستم اما این یکی فرق داشت. نورش یک جور خیره کننده بود.
کم کم نزدیک و نزدیک تر شدم. گرمای شعله شمع و نور زیبای آن مرا از خود بی خود کرده بود. فقط به نشستن روی شعله فکر می کردم و نه هیچ چیز دیگر. قبلاً از پروانه های بزرگ تر شنیده بودم که اگر زیاد به شمع نزدیک شوم؛ می سوزم اما این اصلاً مهم نبود. من فقط یک چیز می خواستم و باید به آن دست پیدا می کردم.
بال بال زدم و به شمع نزدیک شدم، آتش شمع به سر بال ظریف و شیشه ای ام خورد که ناگهان باد شمع را خاموش کرد. باد نبود، مرد بود که سرش را از کتابش بالا آورده بود، مرا دیده بود و با فوت شمع را خاموش کرده بود. گفت:حواست کجاست پروانه کوچولو؟ داشتی می سوختی شمع که خاموش شد، آرام و غمگین به طرف لامپ خاموش به راه افتادم.
اگرچه از سوختن نجات پیدا کرده بودم اما من هنوز شمع را می خواستم و عاشق نور بودم.
قطره باران
در این انشا خیال کنید؛ قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
باد می وزید و ابر در آسمان می رفت. هوا سرد شد و ابر تبدیل به باران شد. من قطره بارانی بودم که از آن چکیدم و اتفاقات جالب برایم روی داد.
بارونه بارون از تو آسمون... داره می باره ابر مهربون... این شعری بود که بچه ها دسته جمعی می خواندند. سرشان را رو به آسمان گرفته بودند و در حیاط مدرسه پایین آمدن من و دوستانم را تماشا می کردند.
هر قطره ای جایی می افتاد. قطره بارانی که تا چند دقیقه قبل با من بود، حالا روی سر یکی از بچه ها چکیده بود. برایم دست تکان داد و خندید. من هنوز توی آسمان بودم. آن قطره چون سنگین تر بود، زودتر فرود آمده بود.
چند دقیقه بعد محل من هم مشخص شد. روی برگ زرد پاییزی یک درخت بزرگ چنار که در گوشه حیاط مدرسه قرار داشت. چه جای خوبی بود. می توانستم از آن بالا سرنوشت دوستانم را ببینم.
یکی شان روی آسفالت های کف حیاط فرود آمد و با شیب زمین به طرف باغچه راه افتاد. یکی دیگر روی شانه پسرکی نشست و یک دفعه جذب لباسش شد! خنده دارترین قطره ای بود که روی پیشانی یکی از دانش آموزان افتاد و از بینی اش روی زمین چکید.
داشتم مناظر را تماشا می کردم که ناگهان چند قطره دیگر هم کنارم فرود آمدند. برگ سنگین شد. با ناراحتی گفتم:الان برگ می افتد. آنها دست هم دیگر را دریافتد و با بی خیالی خندیدند.
جا آنقدر کم بود که من هم خودم را به آنها چسباندم. تبدیل به یک قطره بزرگ شدیم. برگ سنگین شد و از شاخه جدا شد. من که حالا جزئی از قطره بزرگ بودم، توی خاک باغچه فرو رفتم تا درختان را سیراب کنم.
هر قطره باران با هر سرنوشتی که داشته باشد، عضوی از چرخه طبیعت و لازمه حیات و باروری درختان و گیاهان و مایه شادی انسان ها است.
بیشتر بدانید: دو انشا در مورد کشاورزی به روش توصیفی و جانشین سازی
انشا جانشین سازی خورشید
اول از همه بگذارید تا خودم را معرفی کنم: من خورشید هستم! همان که صبح ها طلوع می کنم و شب ها جایم را به ماه می دهم. من در مرکز منظومه شمسی قرار گرفته ام؛ جایی که تعداد زیادی سیاره و وبلاگ گل یخ در آن وجود دارد.
فکر نکنید که من حرکت می کنم! این زمین است که دور من حرکت می کند. زمانی که سال نو می گردد و شما کنار سفره هفت سین نشسته اید، زمین به جای اولش باز می گردد! اما دوباره حرکت می کند و یک سال به دور من می چرخد تا به جای اصلی اش بازگردد.
در نتیجه فکر نکنید که من وقت غروب به خواب می روم! من هیچ وقت خواب ندارم و دارم قسمت دیگری از دنیا را روشن می کنم.
شاید برایتان عجیب باشد اگر بگویم من یک وبلاگ گل یخ هستم. بله درست شنیدید! من یک وبلاگ گل یخ بزرگ و پر نورم و برای انسان ها فواید زیادی دارم.
اگر من نباشم همه چیز روی زمین تاریک و سرد می گردد
اگر من نباشم لباس هایتان که می شویید، خشک نمی گردد
اگر من نباشم زندگی برای شما زیبا نخواهد بود.
من حتی برای سلامتی شما هم مفیدم. اگر به زیر نور من بیایید، ویتامین دی بدنتان زیاد می گردد و کمتر مریض می شوید.
در فصل تابستان بیشتر می تابم و در فصل زمستان کمتر! البته ناسزا هم زیاد می شنوم. مثلا هنگام سرما می گویند لعنت به این خورشید! بیشتر بتاب! در فصل تابستان برعکس می گویند لعنت به این خورشید! کمتر بتاب! آخرش نفهمیدم باید با کدام ساز شما آدم ها برقصم!
من در هر فصلی که باشم به آدم ها برای زندگی بهتر کمک می کنم. چه در زمستان سرد باشم و چه در تابستان گرم، شما همیشه به من نیاز دارید!
انشا به روش جانشین سازی
انشا جانشین سازی تلفن همراه
من یک تلفن همراه هستم و این روزها برای همه اهمیت خیلی زیادی پیدا کرده ام. از زمانی که به دنیا آمدم همه جا برایم تیره و تار بود اما صداهای مختلف را می شنیدم؛ البته بعدا متوجه شدم که در بسته بندی بوده ام و هیچ جایی را نمی دیدم!
روزها می گذشت و من بدون استفاده در ویترین مغازه موبایل فروش منتظر بودم که کسی بیاید و من را بپسندد!
بالاخره آن روز فرارسید و یک پدر به همراه فرزندش به مغازه آمدند. پدر برای این که پسرش در کسب نمرات خوب در مدرسه پیروز بوده، می خواست من را برایش بخرد. برایتان نگویم که این پسر چقدر از این اتفاق شادمان بود و می شد برق را در چشمانش دید!
من هم شادمان بودم. دیگر قرار نبود از پشت ویترین شبانه روز رفت و آمد مردم را تماشا کنم. حوصله ام سر می رفت! تنها تنوع زندگی من این بود که مغازه دار من را از ویترین بلند می کرد تا ویترین را تمیز کند؛ اما بعد از چند لحظه دوباره به جای سابقش برمی گشتم. خدا پدر و مادرش را بیامرزد که لااقل مکان زندگیمان را تمیز می کرد.
بگذریم. از همان لحظه اول وارد جیب تاریک خریدار گرامی شدم. نفسم به سختی بالا می آمد! اما خداروشکر بعد از چند دقیقه به خانه رسیدم. زندگی ام متنوع تر شده بود اما خسته می شدم و باتری ام زود به زود تمام می شد. پسرک کلا درس و کلاس را کنار گذاشته بود و صبح تا شب در شبکه های اجتماعی با دوستانش چت می کرد. البته برای من هم جالب بود؛ به چت هایشان می خندیدم! عکس دریافت با گوشی و بازی کردن نیز مزید بر علت بود
اما چشمتان روز بد نبیند! کارنامه سال بعد پسرک رسید و نه تنها افت کرده بود، بلکه در بعضی درس ها نمرات حداقلی را نیز کسب نکرده بود. این شد که پدر، پسرش را جریمه کرد و من دوباره به کارتن قدیمی بازگشتم! انگار آخر و عاقبت ما در این کارتن تنگ و باریک رقم می خورد!
انشا جانشین سازی برگ درخت در پاییز
پاییز که فرا می رسد خیابان ها قشنگ می شوند و زیباتر از همیشه اند؛ اما ما برگ ها روزهای آخر عمرمان را در آن زمان سپری می کنیم. همه آدم ها دوست دارند هنگام پاییز روی ما برگ ها قدم بزنند تا صدای خش خش آن ها را بشنوند؛ اما نمی دانند ما چه زجری می کشیم!
روزهای آخر عمرمان روی تنه درخت برایمان دلگیر است. از همان روزهای اول پاییز، از دیگر برگ ها خداحافظی می کنیم و به آن ها می گوییم که اگر خوبی و بدی از ما دیده اند بر ما ببخشند و ما را حلال کنند! بالاخره با هم 6 ماه نان و نمک خورده ایم و این کار را به رسم ادب انجام می دهیم.
از درخت عزیز که میزبان ما بوده نیز تشکر می کنیم و برایش روزهای پربرگ و پر میوه ای را در بهار سال آینده آرزو می کنیم. از روزی که به زمین می افتیم، خشک تر و خشک تر می شویم، خیابان ها را زیبا می کنیم و هر لحظه منتظریم دوست عزیزی با کفش سنگین و بزرگش به جانمان بیفتد و 80 تکه شویم.
البته من از این که باعث می شوم فصل پاییز برای آدم ها دلنشین و زیبا گردد شادمانم. اما درد این اتفاق مرا نابود می کند!
حالت دیگری هم وجود دارد. ممکن است روی یک رود یا مادی زیبا بیفتم و همراه با جریان آب به همه جا بروم؛ که البته در نهایت جایی می رسد که بازهم چند تکه می شوم. کلا عمر ما برگ ها با چند تکه شدن تمام می گردد. به نظر می رسد شانسمان معیوب است!
در عمر شش ام خیلی چیزها دیده ام. رفت و آمد آدم ها، دوستی های آدم ها و حتی دشمنی هایشان! ما برگ ها به سهم خودمان دنیا را در شش ماه زندگی، زیبا می کنیم. از روزی که می آییم تا روزی که می رویم باعث زیباتر شدن شهر می شویم؛ شما آدم ها چطور؟!
بیشتر بخوانید: انشا درباره دریا به 5 سبک متنوع و زیبا
سخن انتهای
در این مطلب، مجموعه ای از انشا به روش جانشین سازی را با هم مشاهده کردیم. در انتها، از شما دعوت می کنیم نگاهی به 400 موضوع انشا پیشنهادی در وبلاگ گل یخ بیاندازید. در انتها، منتظر دریافت نظرات و دیدگاه های شما در این خصوص هستیم.
منبع: setare.com